در بعد از ظهرهای طولانی و تمام نشدنی این چهارـ پنج روز از ماه مبارک رمضان، فرصتی شد تا دو کتاب رمان بخوانم:
هرچند مصطفی مستور و کتابهایش را دوست دارم و به خصوص «روی ماه خداوند...»ش را به بیش از بیست نفر هدیه دادهام؛ اما «سه گزارش کوتاه در بارهی نوید و نگار»ش را نپسندیدم و در حد و اندازه های شناخت دورادورم از مستور ندیدم. اصل سوژه که یک نویسنده شخصیتهای داستانهای گذشتهاش را یکجا جمع کند، کار خوب و ایدهی قشنگی است، اما نیاز به چیزی فراهنر دارد که بتوان از عهدهی آن برآمد و گمان نمیکنم که مستور با تمام هنرمندیاش توانسته باشد از پسش بربیاید. مقدمهی کتاب، پاورقیهای آزار دهنده، جانیفتادن شخصیتهای میهمان در داستان، تعارض سبک شیکمآبانهی این کار با کارهای فاخر مصطفی مستور به نظرم این کارش را در حد یک اثر معمولی تنزل داده است که اگر با نگاه اغماض، زیباییای هم داشته باشد به مصطفی مستور نمیخورد.
اما کتاب دوم که سرخوردگیام را جبران کرد و به شدت تحت تاثیرم قرار داد، اهدایی ناشرش آقای محمد ابراهیم شریعتی بود به نام «زیبای هزاره» نوشتهی لیلیان همیلتون، طبیب دربار امیر عبدالرحمن پادشاه افغانستان. نه تنها طی 48 ساعتی که این کتاب 340 صفحهای را میخواندم با آن زندگی کردم که هنوز این زندگی کردن ادامه دارد... در بارهی این کتاب فعلاً بیشتر از این توضیحی ندارم... یعنی نمیتوانم داشته باشم... همین..